آن طرفِ خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پُشتَم بِش بود. کلید انداختَم در را باز کنم، بنشینم، بروم. برای همیشه. باز کرده نکرده، صدای بووق – ترمزی شدید و فریاد – ناله ای کوتاه ریخت تو گوش هام – تو جانم. تندی برگشتم. دیدمش. پخشِ خیابان شده بود. به روو افتاده بود جلو ماشینی که بِش زده بود و راننده ش هم داشت توو سرِ خودش می زد. سرش خورده بود روو آسفالت، پُکیده بود و خون، راه کشیده بود می رفت سمتِ جوویِ کنارِ خیابان. ترس خورده – هول دویدم طرفش. بالا سرش ایستادم. مبهوت. گیج. مَنگ. هاج و واج نِگاش کردم. توو دستِچپش بسته ی کوچکی بود. کادو پیچ. محکم چسبیده بودش. نِگام رفت ماند روو آستینِ مانتوش که بالا شده، ساعتَ*ش پیدا بود. چهار و پنج دقیقه. نگام برگشت ساعت خودم را سُکید. چهار و چهل و پنج دقیقه! گیج درب و داغان نگا ساعت راننده*ی بخت برگشته کردم. عدلْ چهار و پنج دقیقه بود |
ارسال نظر برای این مطلب
درباره ما
اطلاعات کاربری
آرشیو
آمار سایت