loading...
7pari O.o
LeMOOOooOOo بازدید : 33 پنجشنبه 11 دی 1348 نظرات (0)
::سوتی .....فقط بخند.....بخونین!!!!!:: و دوره دبیرستان، یه بار میخواستم از مدرسه جیم بزنم، صبر کردم وقتی همه رفتن بیرون وفقط بابام مونده بود خونه، رفتم دم در ، درو باز کردم ، داد زدم :" بابا خدافظ. من رفتم" " خدافظ" تق! درو کوبیدم بهم و یواشکی برگشتم تو کمد رختخوابها زیر یه دشک دراز کشیدم واستتار کردم!بابام هم یه پتوی تا شده آورد گذاشت توی کمد و منو ندید! بعد چند دقیقه صدای باز وبسته شدن در خونه اومد وبابام رفت...منم از جایگاهم اومدم بیرون و شاد وشنگول پریدم وسط هال که... با بابام فیس تو فیس در اومدم!!موبایلشو جا گذاشته بود! نمی دونین با چه ذلت وخواری اون روز با یه عالمه تاخیر رفتم مدرسه! بعد ازونم تا چند وقت بابام آخرین نفر میرفت از خونه بیرون و قبلشم توی همه کمدا و زیر همه تخت ومیزهارو چک میکرد! زمانی که حدودا 9 ساله بودم؛ تفریحم این بود که وقتی جوراب پوشیدم، پامو روی فرش بکشم و به یه نفر دیگه دست بزنم تا جرقه بزنه!!! یه بار توی یه کتاب خوندم که این کار رو با دمپایی ابری اگه انجام بدی، جرقه ی قوی تری می زنه. این مطلب توی ذهنم مونده بود...... نوروز شد و رفته بودیم خونه مادربزرگم عید دیدنی، دیدم کنار سالن یه دمپایی ابری هست. یه مرتبه افکار شیطانی به سراغم اومد... رفتم پوشیدم و عین مونگولا حدود نیم ساعت پامو رو زمین می کشیدم! بعد رفتم جلوی همه انگوشتمو زدم به نوک دماغ بابام!!!! آنچنان جرقه ای زد..... که فکر کنم کل محل صداشو شنیدن!! موهای جفتمون عین برق گرفته ها سیخ شده بود و همه مات و مبهوت نگاه می کردن و نمی فهمیدن چه اتفاقی افتاده! از لحظات بعد از اون اتفاق؛ به علت ضربات سنگین وارد شده، چیزی یادم نمیاد!!! از زبون دوست خواهرم الهام تازه نامزد كرده بوديم يه شب تصميم گرفتم خونه نامزدم(شهرام)بمونم اونم از سرشب داشت مخ مامانشو ميزد كه توروخدا بذارمن پيش الهام بخوابم از اينورهم داشت منو راضي ميكردكه شب پيشش بخوابم آخرش كسي حرفشو گوش نداد و من تو اطاق شهرام خوابيدم شهرام هم رفت اطاق داداشش نصفه شب احساس كردم يكي منو بوس كرد چشمامو باز كردم ديدم يه سايه جلو رومه از ترس شروع كردم به جيغ زدن طرف هم ترسيد و ميخواست جلو دهنمو بگيره كه چراغ روشن شد پدرش مادرش داداشاش هر كدوم تفنگ شكاري ملاقه كفگير دمپايي بدست اومدن تو اطاق شهرام هم ترسيده بود با يه حالت معصومانه گفت اومدم پتو روش بكشم يه وقت سرما نخوره
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 271
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 17
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 204
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 243
  • بازدید ماه : 580
  • بازدید سال : 2,088
  • بازدید کلی : 42,761
  • کدهای اختصاصی