loading...
7pari O.o
LeMOOOooOOo بازدید : 18 سه شنبه 13 تیر 1391 نظرات (0)
کلاه فروشی روزی از جنگلی میگذشت
تصمیم گرفت زیر درختی مدتی استراحت کند،لذا کلاه ها را کنار گذاشت و خوابید وقتی بیدار شد متوجه شد که کلاه ها نیست
بالای سرش را نگاه کرد،تعدادی میمون دید که کلاه های مرد را بر سر گذاشته اند
کلاه فروش فکر میکرد که چه کند در حال فکر کردن سرش را خاراند،میمون ها هم این کار را تکرار کردند
مرد کلاه خود را از سرش در آورد،میمون ها هم تقلید کردند
کلاه فروش کلاه خود را به زمین پرت کرد،میمون ها هم کلاه های خود را به زمین پرت کردند
کلاه فروش کلاه ها را جمع کرد و راهی شهر شد
سال ها بعد نوه ی او نیز کلاه فروش شد،روزی از همان جنگل عبور میکرد در زیر درختی استراحت کرد و کلاه ها را کنار گذاشت وقتی بیدار شد دید کلاه ها نیستن
به بالای سرش نگاه کرد دید همان قضیه تکرار شد
مرد جوان سرش را خاراند میمون ها تقلید کردن
کلاهش را در آورد میمون ها هم در آوردن
او کلاهش را به زمین انداخت ،اما میمون ها این کار را نکردند!
یکی از میمون ها پایین آمد و کلاه ،کلاه فروش را برداشت و در گوشی محکمی به زد و گفت:فکر کردی فقط خودت پدر بزرگ داری؟؟؟!؟!
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 271
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 32
  • بازدید امروز : 196
  • باردید دیروز : 544
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 779
  • بازدید ماه : 1,116
  • بازدید سال : 2,624
  • بازدید کلی : 43,297
  • کدهای اختصاصی